زمینه
ولادت حضرت بهاءالله و وقایع مرتبط با تولد ظهور جدید الهی در اواخر
قرن ١٢ و نیز قرن ١٣هجری شمسی (١٩ میلادی) در دنیای اسلامی ایران و امپراطوری
عثمانی رخ داد.کنترل شدید آن دو قدرت مرکزی، در تمام مدت
زمان زندگی حضرت بهاءالله، تغییر مکانهای متوالی را بر ایشان تحمیل کرد. این
تبعیدها از ایران، کشوری که در آن زمان «فارس» نامیده می شد و زادگاه حضرت
بهاءالله بود، آغاز شد
کودکی حضرت بهاءالله
: بهاءالله لقبی است به
معنای «شکوه الهی». حضرت بهاءالله در ٢١ آبان سال ١١٩٦هجری شمسی (١٢نوامبر
١٨١٧میلادی) درطهران، ایران متولّد شدند. ایشان را حسینعلی نام نهادند. پدر آن
حضرت یکی از وزیران دولتی ثروتمند به نام میرزا بزرگ نوری بودند. نسل این خاندان
به سلسله های بزرگ گذشتۀ امپراطوری ایران می رسد. حضرت بهاءالله در جوانی زندگی
شاهانه ای داشتند؛ تحصیلاتشان بیشتر بر خطاطی، سوارکاری، شعر کلاسیک و شمشیربازی
متمرکز بود.فرزندشان حضرت عبدالبهاء، دربارۀ کودکی ایشان چنین می فرمایند:
«...حضرت بهاءالله از طبقۀ نجبا و اصیل فارس بودند. از همان اوان طفولیت از سایر
اطفال متمایز بودند.... در حکمت و هوش و علم جدید ذاتی، فراتر از نفوس هم سن و سال
و هم طبقۀ خود بودند. همۀ کسانی که ایشان را می شناختند، از این بلوغ شگفت انگیز
متحیّر بودند. آنها معمولاً می گفتند ′چنین طفلی استثنایی زنده نخواهد ماند′ زیرا
باور عموم بر آن بود که شگفتی های کودک پیش از موعد او را به کام مرگ خواهد کشید،
پیش از آن که او به بلوغ رسد.»
تجربۀ اولیه : حضرت بهاءالله ضمنِ لوحی، یک نمایش خیمه شب بازی مفصّل
را که در کودکی دربارۀ جنگ و توطئه چینی در دربار یک شاه و ثروتها و جواهرات مراجع
قدرت دیده بودند، به یاد می آورند. پس از نمایش، حضرت بهاءالله مردی را می بینند
که از پشت چادر با جعبه ای زیر بغلش بیرون می آید. حضرت بهاءالله از او می پرسند:
«اين جعبه چيست و اين اسباب چه بوده؟» مسئول خیمه شب بازی پاسخ می دهد: «جميع اين
اسباب منبسطه و اشيای مشهوده و سلطان و امراء و وزراء و جلال و استجلال و قدرت و
اقتدار که مشاهده فرموديد ، الآن در اين جعبه است.» سپس حضرت بهاءلله یادآوری می
کنند که:«از آن يوم جميع اسباب دنيا بنظر اين غلام مثل آن دستگاه آمده و می آيد و
ابداً بقدر خردلی وقر نداشته و نخواهد داشت...عنقريب جميع اين اشياء ظاهره و خزائن
مشهوده و زخارف دنيويّه و عساکر مصفوفه و البسه مزيّنه و نفوس متکبّره در جعبۀ قبر
تشريف خواهند برد ، بمثابۀ همان جعبه. و جميع اين جدال و نزاع و افتخارها در نظر
اهل بصيرت مثل لعب صبيان بوده و خواهد بود
جوانی حضرت بهاءالله : خانوادۀ حضرت بهاءالله چندین خانه داشتند. یکی
از این خانه ها در تاکور در استان مازندران بود.حضرت
بهاءالله که فرزند مامور دولتی بانفوذی بودند، برخلاف رسم آن زمان، تحصیلات رسمی
نداشتند. با این وجود، تا زمانی که به چهارده سالگی رسیدند، به دانش و کمالات
مشهور شدند. ایشان دربارۀ هر موضوعی صحبت می کردند و هر مشکلی که به ایشان ارائه
می شد، حل می کردند. در محافل بزرگ مسائل پیچیدۀ دینی را برای علماء توضیح می
دادند و آنها با علاقۀ بسیار گوش می دادند.
اوائل بزرگسالی : حضرت بهاءالله، پس از درگذشت پدرشان، شغل وزارتی
دولتی را که به ایشان پیشنهاد شده بود، نپذیرفتند. وقتی صدر اعظم از تصمیم حضرت
بهاءالله آگاه شد، بیان کرد: «او را به خود واگذارید، چنین مقامی در نظر او بی
ارزش است....»
«پدر فقراء و مساکین» : به جای انتخاب کردن یک زندگی پر زور و زر و
آسوده، حضرت بهاءالله انرژی خود را وقف مجموعه ای از فعالیتهای بشردوستانه کردند و
از این رو در اوایل دهۀ ١٢٢٠به «پدر فقرا و مساکین» مشهور شدند.
عشق به طبیعت : حضرت بهاءالله طبیعت را بسیار دوست می داشتند و بیشتر
اوقات خود را در طبیعت می گذراندند. ایشان اظهار داشتند: «عالم صحرا عالم ارواح
است و عالم شهر عالم اجسام.
اماکن تاریخی بهائی در ارض اقدس، ص۷۱.
پشتیبان پرشور یک دین جدید : در سال ١٢٢٣هجری شمسی (١٨٤٤میلادی)،
جوانی به نام سید علی محمد از ایران برخاستند و فرا رسیدن روز بزرگی را که همۀ
ادیان در انتظارش بودند، اعلان نمودند. ایشان خود را «باب» نامیدند، که لغتی عربی
به معنای «دروازه» است. تعالیم ایشان سرتاسر کشور را به لرزه افکند و به سرعت میان
برجسته ترین افراد کشور انتشار یافت. حضرت بهاءالله نگاهی به آثار و نوشته های باب
نموده، اعلان فرمودند: «آيا هر کس بحقيقت قرآن نائل باشد و اين کلمات را از طرف
خدا نداند از راه عدالت و انصاف برکنار نيست؟
مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، موسّسۀ چاپ مرآت، ۱۹۹۱، ص٨٦.
ایشان بلافاصله به گروه فعّالترین پیروان حضرت باب پیوستند.
مجمع تاریخی بدشت : در سال ١٢٢٧هجری شمسی (١٨٤٨میلادی ) در روستای
بَدَشت، حضرت بهاءالله مجمعی متشکل از برجسته ترین پیروان حضرت باب یا «بابیان» را
میزبانی فرمودند. این مجمع شخصیت مستقل دین بابی را برای بابیان که تعدادشان رو به
افزایش داشت، ثابت و محقّـَق ساخت
حضرت بهاءالله در مازندران مورد آزار و اذیت قرار می گیرند : در آمل،
واقع در استان مازندران، در سال ١٢٢٧هجری شمسی (١٨٤٨میلادی)، حضرت بهاءالله را به
دلیل پیروی از حضرت باب، بازداشت نمودند و چوب و فلک کردند. در واقع ایشان برای
ملاقات تعدادی از بابیان که در قلعۀ شیخ طبرسی مورد حمله قرار گرفته بودند به این
قلعه می رفتند و در میانۀ راه قلعه به آمل رفته بودند
. حضرت بهاءالله در اواخر عمر خود دربارۀ این واقعه می نویسند: «در
ايّامي که در سجن ارض ميم (مازندران) بوديم ما را يک يوم به دست علما دادند ديگر
معلومست که چه وارد شد.»
دولت حکم بازداشت حضرت بهاءالله را می دهد : «حضرت باب در سال
١٢٢٩هجری شمسی (١٨٥٠میلادی) شهید شدند و تقریباً همۀ نمایندگان برجستۀ دین ایشان
به دست روحانیون متعصّب و گروه های دولتی به شهادت رسیدند. حضرت بهاءالله در آن
وقایع هولناک شهید نشدند، اما در سال ١٢٣١، به اشتباه ایشان را به همدستی در سوء
قصد به جان شاه متّهم ساختند. ایشان در روستای افجه، در نزدیکی طهران بودند که حکم
بازداشتشان صادر شد.
فرار
اختیار نکنیم» : زمانی که حکم بازداشت حضرت بهاءالله صادر شد، دوست داران ایشان
پیشنهاد کردند که در برابر خشم وزیران شاه که قصد جان آن حضرت را کرده بودند، از
ایشان محافظت کنند. امّا حضرت بهاءالله رفتن به مخفی گاه را نپذیرفتند و با مخالفان
روبرو شدند. در روزی
آفتابی، در سایۀ خورشید فروزانِ مرداد ماه، حضرت بهاءالله را مجبور کردند که با
پای پیاده به زندان طهران بروند. در تمام مسیر به ایشان سنگ می زدند و ناظران هر
چه به دستشان می آمد، به سوی ایشان پرتاب می کردند؛ جمعیتی که در آن صحنه ازدحام
کرده بودند، به ایشان بدگویی می کردند و تهمت می زدند
وحی الهی : در طهران، حضرت بهاءالله در زندانی به
نام سیاه چال زندانی شدند. هوای متعفّن، کثیفی و آلودگی و تاریکی و سیاهی سیاه چال
مشهور بود. در این زندان بود که حضرت بهاءالله اولین اشاره های وحی الهی را دریافت
کردند. ایشان بعدها بیانی به
این مضمون فرمودند: «به راستی من همچون یکی از عباد، بر بستر خود خوابیده بودم.
نسائم سبحان بر من مرور نمود و علم وجود را به من تعلیم داد. این از جانب من نیست
بلکه از جانب خداوند عزیز علیم است. او مرا امر فرمود که بین زمین و آسمانها ندا
کنم. »(با این حال، زمان
اعلان عمومی این ظهور هنوز فرا نرسیده بود.
تبعید از ایران<—بغداد1231 : حضرت بهاءالله را پس از چهار ماه حبس در زندان سیاه چال، از وطنشان
تبعید کردند و این آغاز ٤٠ سال تبعید، حبس و آزار و اذیت بیشتر بود. حضرت بهاءالله
مجبور شدند قبل از بهبود یافتن، و با وجود صدمات و بیماری سخت حاصل از حبس سیاه
چال و جراحتهای حاصل از زنجیرهای سنگین که دور گردن ایشان قرار می دادند، سفر را
آغاز کنند. ایشان در ابتدا به بغداد رفتند؛ این شهر در آن زمان بخشی از امپراطوری
عثمانی بود. از آن پس نیز فرمانروایان ایران و عثمانی با همکاری هم حضرت بهاءالله
را تا پایان عمر از محلّی به محلّ دیگر تبعید نمودند.
تبعید در اعماق زمستان : حضرت بهاءالله و خانوادۀ ایشان برای مقابله
با سختی های سفر سه ماهه به بغداد در زمستان سال ١٢٣١هجری شمسی (١٨٥٣ میلادی)
مجهّز نبودند. مسیر حرکت از کوهستانهای پوشیده از برفِ غرب ایران می گذشت. سرپناه
نامناسب و لباس و توشه کم، سفر را بسیار مخاطره آمیز می کرد.
حضرت بهاءالله وارد بغداد می شوند : حضرت بهاءالله و خانوادۀ ایشان در
١٩ فروردین ١٢٣٢هجری شمسی (٨ آپریل ١٨٥٣میلادی) به بغداد رسیدند. تعداد پیروان
حضرت باب که اطراف حضرت بهاءالله جمع می شدند، افزایش می یافت؛ آنها در سخنان حضرت
بهاءالله همان روحی را می یافتند که در تعالیم حضرت باب دیده بودند. اصالت شخصیت
ایشان، تدبیرهای حکیمانه و عاقلانۀ ایشان، و لطف و محبت ایشان که بر همه می بارید،
جامعۀ بابی را احیا نمود.
عکس : مناظری از عراق قدیم
خلوت در کوههای کردستان : حضرت بهاءالله، تنها حدود یک سال پس از ورود
به بغداد، به سرزمین غیر مسکونی و کوهستانی کردستان مهاجرت کردند و حدود دو سال به
تنهایی در آنجا زندگی کردند. ایشان وقت خود را صرفِ تفکر و تامّل دربارۀ اشارات و
مفاهیم هدف آسمانی که به آن فرا خوانده شده بودند، نمودند. این دوره یادآور هجرت
حضرت موسی به کوه سینا، ٤٠ شبانه روز حضرت مسیح در صحرا، و انزوای حضرت محمد در
غار حرا است.
عکس : منظرۀ کوهستانهای سلیمانیه که حضرت بهاءالله حدود دو سال در آنجا به سر بردند.
بازگشت به بغداد : در سال ١٢٣٥ هجری شمسی (١٨٥٦ میلادی)، حضرت
بهاءالله دوباره به خانواده و بابیان دیگر در بغداد پیوستند. در سایۀ رهبری جدید
ایشان مقام و منزلت جامعۀ بابی ترقی کرد و حضرت بهاءالله به عنوان رهبری روحانی در
تمام منطقه شهرت یافتند. حضرت
بهاءالله تعدادی از مشهورترین آثار خود را در بغداد نوشتند؛ از میان آنها می توان
به «کلمات مکنونه»، «هفت وادی» و «کتاب مستطاب ایقان» اشاره کرد. نوشته های حضرت
بهاءالله به صورت غیرمستقیم به مقام ایشان اشاره می کرد، ولی هنوز زمان اعلان
عمومی فرا نرسیده بود. قهوه
خانه های بغداد محلی برای بحث و پرسش های عرفانی، مذهبی و فلسفی فراهم می کردند.
حضرت بهاءالله به چنین قهوه خانه هایی رفت و آمد می کردند و پاکی و تنزیه بیان و
زیبایی کلامشان مردم زیادی را جذب خود می نمود.
حضرت بهاءالله مأموریت خود را اعلان می کنند : حضرت بهاءالله ده سال
در بغداد به سر بردند. حکومت ناصرالدین شاه که می ترسید شهرت فزایندۀ حضرت
بهاءالله دوباره آتش اشتیاق عمومی را نسبت به دین جدید در ایران شعله ور سازد،
موفق شد مقامات عثمانی را تحت فشار قرار دهد تا ایشان را به نقطه ای دورتر بفرستند.حضرت بهاءالله و همراهان ایشان در فروردین ١٢٤٢هجری شمسی (آپریل
١٨٦٣میلادی)، قبل از ترک بغداد به مقصد استانبول (قسطنطنیه )، به مدت دوازده روزدر
باغی در ساحل رود دجله منزل کردند. حضرت بهاءالله به این گروه کوچک از یاران
فرمودند که همان موعودی هستند که حضرت باب ـ و در حقیقت تمام ادیان آسمانی دنیا -
از آمدنش خبر داده بودند. امروزه، سرورانگیزترین ایّام متبرکه و تعطیلات دینی
بهائی عید رضوان است که جشن گرامید
تبعید به استانبول(قسطنطنیه) 1242 : در تاریخ ١٣ اردیبهشت ١٢٤٢هجری
شمسی (٣ می ١٨٦٣میلادی)، حضرت بهاءالله از بغداد خارج شدند و به سمت قسطنطنیه
(استانبول امروزی)، پایتخت امپراطوری عثمانی، به راه افتادند. خانواده و بعضی از
پیروان ایشان در این سفر حضرت بهاءالله را همراهی کردند. مردم بغداد به شدّت شیفتۀ
ایشان شده بودند. به گفتۀ شاهدان عینی جمعیت انبوهی از مردم در امتداد جاده جمع
شده بودند و و به ایشان احترام می گذاشتند؛ این صحنه احساسات ناظران و تماشاگران بسیاری،
ازجمله محقّقان و مأموران دولتی را برانگیخت.
سفر به استانبول : حضرت بهاءالله در بغداد و کردستان مشهور شده بودند،
و در تمام مسیر سفر به سمت استانبول، مردم برای دیدن ایشان می آمدند. شوقی ربّانی،
که از سال ١٣٠٠ تا ١٣٣٦هجری شمسی (١٩٢١ تا ١٩٥٧میلادی) ولیّ امر بهائی بود، در
کتاب «قرن بدیع» چنین می نویسد: در پاره
ای از نقاط بافتخار هيكل اقدس ضيافت برپا کردند و ساکنين بسياری از قراء برای
تأمين آسايش مهاجرين تمهيد وسائل نمودند و اطعمه و اشربه تهيّه و به محضر مبارک
آوردند. اين احساسات و عواطف خاطرۀ ايّام بغداد و احتراماتی که مردم آن مدينه در
موارد شتّی نسبت به وجود اقدس ابراز ميداشتند در صفحۀ ضمير مرتسم می ساخت.»
کاروان به دریای سیاه می رسد : حضرت بهاءالله و همراهان ایشان پس از
حدود چهار ماه سفر در شرق ترکیه، سرانجام به سامسون در دریای سیاه رسیدند. پس از چند روز اقامت در آنجا، آنها سوار یک کشتی
بخار ترکیه ای شدند و پس از سه روز سفر وارد استانبول شدند.
حضرت بهاءالله به استانبول می رسند : حضرت بهاءالله و خانوادۀ ایشان
در روز ٢٥ مرداد ١٢٤٢هجری شمسی (١٦ آگست ١٨٦٣میلادی) از کشتی پیاده و وارد
استانبول شدند. مقدّر بود فقط حدود چهار ماه در این شهر بمانند .
عکس : منظره ای از شهر قسطنطنیه (استانبول امروزی)
دشمنان دوباره ایشان را تبعید می کنند : اگر چه بین مردم استانبول در
آن زمان معمول بود که برای دریافت کمکها و طرفداریهای خاص، به اولیای امور هدایای
بسیاری دهند، اما حضرت بهاءالله از انجام چنین کاری سرباززدند. دشمنان ایشان توانستند
سوء ظن مسئولین را نسبت به ایشان تحریک کنند واین سبب شد که پس از گذشت فقط چهار
ماه، ایشان را به ادرنه تبعید کنند. سلطان
عبدالعزیز فرمانروای امپراطوری عثمانی، در بحبوحۀ سرمای زمستان، دستور داد حضرت
بهاءالله را از استانبول اخراج کنند. حضرت بهاءالله در پاسخ، لوحی (یا نامه ای) به
سلطان نوشتند که در آن «وزیرانِ سلطان را به شدت مورد سرزنش و انتقاد قرار دادند،
نابالغی و بی کفایتیِ آنها را افشاء نمودند... و به صراحت آنها را نصیحت می کنند
که به دارایی های دنیوی خود مغرور نشوند. ...» یکی از مقامات که این لوح را خواند،
اظهار داشت که گویی «پادشاهی مقتدر و قهّار خطابی به يکی از چاکران و زيردستان
خويش صادر نموده رفتار و کردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد .»
عکس : مسجد آبی در استانبول
سفر به ادرنه : سفر زمستانی از استانبول به ادرنه فقط ١٢ روز طول
کشید، ولی این سفر در زمستانی سرد انجام شد که سرمایش در بیش از ٤٠ سال بی سابقه
بود. عناصر طبیعت نیز علیه حضرت بهاءالله، خانواده و همراهانشان دست به دست هم
داده بودند. حضرت بهاءالله دربارۀ این سفر بیانی به این
مضمون فرمودند: «ما را به ذلتّی از آن اخراج نمودند که هرگز هیچ ذلتی بر روی زمین
با آن مقایسه نخواهد شد... و خانواده و همراهانم لباسی نداشتند که آنها را از این
سرمای شدید حفظ کند.» و نیز «کار ما به جایی رسید که چشمان دشمنانمان و فراتر از
آنها هر صاحب چشم و بصیرتی بر ما گریست.»
شرایط پرمخاطره : این سفر اثرات بدی بر سلامتی حضرت بهاءالله و یارانشان داشت. حضرت عبدالبهاء، فرزند حضرت بهاءالله که در آن زمان ١٩ساله بودند، از آن زمان تا پایان عمر در اثر سرمازدگی حاصل از این سفر از درد پا رنج بردند.
ورود به ادرنه : در ادرنه، گروه تبعیدیان دریافتند که وسایلی که برای
آنها آماده شده، آنها را در برابر سرمای شدید حفظ نمی کند. حضرت
بهاءالله از این شهر با عنوان «سجن بعید» (زندان دور) یاد کردند. در بین مکانهایی
که ایشان را مجبور کردند بروند، این شهر بیشترین فاصله را تا ایران داشت - بیش از۲۸۰۰ کیلومتر از زادگاه ایشان.
پیوسته افراد بیشتری به حضرت بهاءالله ایمان می آورند : با وجود شرایط
سخت زندگی حضرت بهاءالله و سایر تبعیدیان در ادرنه، تعالیم حضرت بهاءالله به
انتشار خود ادامه داد. از قلم
حضرت بهاءالله آثار فراوانی خروشانتر از همیشه جاری می شد و پیروان ایشان آن آثار
را تا مناطق دور مثل یونان و هند پخش می کردند. یکی از ناظران نوشته است: «شب و
روز آيات چون غيث هاطل از سماء مشيّت الهی نازل ميگرديد بدرجه ای که تسويد آنها
ممکن نبود.» ( تعدادی
منشی روز و شب کار می کردند، ولی از عهدۀ ثبت تمام آنچه حضرت بهاءالله به آنها
دیکته می کردند، برنمی آمدند.
عکس العمل مردم : مدت کمی پس از ورود تبعیدیان به ادرنه، بسیاری از
اهالی شهر عمیقاً به حضرت بهاءالله جذب شدند. حکمران، مقامات عالی رتبه و رهبران
فکری تقاضای ملاقات با ایشان را داشتند و احترام زیادی می گذاشتند. در مواردی که
حضرت بهاءالله در کوچه ها راه می رفتند، مردم بی اختیار می ایستادند و در برابر
ایشان تعظیم می کردند.
حضرت بهاءالله را مسموم می کنند : یکی از حوادث غم انگیز دورۀ اقامت
حضرت بهاءالله در ادرنه، به اقدامات برادر ناتنی ایشان، میرزا یحیی مربوط بود.
مقامات شهری و بابیان روز به روز بیشتر به حضرت بهاءالله احترام می گذاشتند و
میرزا یحیی آن قدر حسود بود که فردی را مامور کرد ایشان را مسموم نماید. حضرت
بهاءالله به شدت بیمار شدند و ماه ها طول کشید تا بهبود یافتند. این حادثه لرزش
دستی در ایشان باقی گذاشت که آثارش تا پایان عمر در دست خطهایشان نمایان بود .
عکس : منظره ای جدید از بیت رضا بِیگ که محل اقامت حضرت بهاءالله در ادرنه بود