اطلاعاتی در خصوص دین بهاییت

اخبار بهایی و اخبار جامعه بهائیت احکام بهائی آیین بهائی باورهای بهائیون زندانیان بهائی زندانیان بهایی کتب بهائی دانلود آثار بهائی قبله بهاییون قبله بهائیون تقویم بهائی سالنامه بهاییون حضرت بهاء الله حضرت عبدالبهاء شوقی فیس بوک جمهوری اسلامی اعدام خودکشی

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۵

وحدتِ نوع بشر: گفت‌وگویی با تاد لاسون



تاد لاسون متولد آمریکا و بزرگ شده‌ی کانادا است. او بهائی است و اندیشه‌ی اسلامی و قرآن درس می‌دهد. به نظر او قرآن چه نوع کتابی است؟ چه ارتباطی میان اسلام و آیین بهائی وجود دارد؟[1]تاد لاسون استاد بازنشسته‌ی اندیشه‌ی اسلامی در دانشگاه تورنتوی کانادا است. او آثار متنوعی در تفسیر و جنبه‌های ادبی قرآن، تصوف، و عقاید بابی و بهائی منتشر کرده است. در سال 2009 مصلوب کردن و قرآن را نوشت و به دنبال آن مکاشفات عرفانی و اسلام را در سال 2011 چاپ کرد. او ویراستار مجموعه‌ی عقل و وحی در اسلام است که مجموعه مقاله‌هایی درباره‌ی الهیات، فلسفه و عرفان است.
او اکنون در حال نگارش کتابی درباره‌ی قرآن به مثابه‌ی یک اثر حماسی مقدس است. تاد در حدود هجده-نوزده سالگی، وقتی که از آمریکا به کانادا مهاجرت کرد، آیین بهائی را پذیرفت و تا به حال عضو فعال جامعه‌ی بهائی باقی‌مانده است. او در مونترآل کانادا زندگی می‌کند و در سفر اخیرش به آکسفورد برای ایراد سخنرانی، این مصاحبه را با او انجام دادیم.
…………………………………………………………………….
می‌دانیم که شما در ایالت ایندیانای آمریکا به دنیا آمدید و بزرگ شدید؛ سپس به کانادا نقل مکان کردید تا از سربازگیری برای جنگ ویتنام فرار کنید. پس از آن، ۲۵ سال در دانشگاه تورنتو و در دپارتمان تمدن‌های خاور نزدیک و خاورمیانه درس دادید.
بله، درست است. دانشگاه تورنتو جایی است که بیشترین دوره‌ی تدریس من در آن بوده. جاهای دیگری هم درس داده‌ام، مدتی در دانشگاه مک‌گیلِ مونترآل و همچنین همین جا در بریتانیا در مؤسسه‌ی مطالعات اسماعیلیِ لندن.

مختصراً بفرمایید که ملاحظات عمیقتان در عالم انسانیِ ما، که نتیجه‌ی سال‌ها تدریس شما در این زمینه است، برایتان چه چیزی به ارمغان آورده؟
چیز اصلی‌ای که آموختم این است که نظام اجتماعی، انسانیت، و تمدن به میزان زیادی وامدار اسلام و نوآوری‌های متهورانه‌ی آن است. این علاقه‌ی همیشگی من بوده است. در جایی که من به دنیا آمدم، بزرگ شدم و مدرسه رفتم، یعنی ایندیانا، ما هیچ چیزی از اسلام و محمد یا مسلمانان نمی‌دانستیم. فکر می‌کنم که در مدرسه یا دانشگاه هم یکی از این اسم‌ها هم به گوشمان نخورده بود. حتی در دوره‌های درسیِ تاریخ در کالج و دبیرستان هم این موضوعات مطرح نشدند.
در جایی که من به دنیا آمدم، بزرگ شدم و مدرسه رفتم، یعنی ایندیانا، ما هیچ چیزی از اسلام و محمد یا مسلمانان نمی‌دانستیم. فکر می‌کنم که در مدرسه یا دانشگاه هم یکی از این اسم‌ها هم به گوشمان نخورده بود. حتی در دوره‌های درسیِ تاریخ در کالج و دبیرستان هم این موضوعات مطرح نشدند.
مسیحیت آبشخور روحانیِ ما بود و ما کریسمس را جشن می‌گرفتیم و مرتباً به کلیسا می‌رفتیم؛ اما وقتی که در ژانویه‌ی 1968 به کانادا رسیدم اولین کسانی که دیدم بهائی بودند. یکی از دوستانم در ایندیانا اسمشان را به من داده بود و توصیه کرده بود که با ایشان در ارتباط باشم. خیلی مهربان و مهماننواز بودند و به من کمک کردند تا در کشور جدیدم جا بیفتم. بهائیان طبق تعالیم و اعتقاداتشان از سیاست پرهیز می‌کنند. برای همین هم در گروه‌های ضد جنگ فعال نبودند اما من را به خوبی درک می‌کردند و مراقبم بودند. در همین جریانات بود که دیانت بهائی را به من معرفی کردند و در طی همین مطالعات بود که فهمیدم متون بهائی سرشار از ارجاعات به آیات قرآنی، احادیثی از محمد، و معنویات اسلامی است. این یک جورهایی با مذاقم جور در آمد.

آیا اعلام ممنوعیت جهاد توسط دیانت بهائی باعث جذب شما به این آیین شد؟
خوب من اولش نمی‌دانستم که این موضوع چقدر مهم است. کلاً از چیزی سر در نمی‌آوردم که بخواهم با اسلام ارتباطی داشته باشم. همانطور هم که می‌دانید بهائیان خودشان را مسلمان نمی‌دانند و دیانت بهائی را از اسلام جدا می‌دانند. دیانت بهائی خصوصیات متفاوتی از اسلام دارد. چیزی که توجه مرا جلب کرد این بود که دیانت بهائی مشخصاً بیان می‌کند که مظهر ظهور و پیامبر جدیدی از جانب خدا «به زمین فرستاده شده». به خودم گفتم این حرف اساساً بی‌معنی است. یک نوع تعبیر اسطوره‌ای از چگونگی امورات جهان است. ما دیگر در روزگار مدرن با پیامبران سر و کاری نداریم. بیشتر که مطالعه کردم از خودم پرسیدم که چرا ذهنم را به یک چارچوب محدود کنم؟ نهایتاً به این نتیجه رسیدم که آنقدری نمی‌دانم که بگویم این دیدگاه قطعاً اشتباه است.

چون که این ادعای نبوت مربوط به دوره‌ی اخیر بود باعث شد احساس کنید که می‌توانید آن را بپذیرید؟
خیلی راحت می‌توانستم بگویم نه. بگویم که اینها در آسمان‌ها سیر می‌کنند. تصمیم گرفتم که این طور نباشم. می‌خواستم به آن فکر کنم و دقیق بشوم. مطمئناً هر چیزی که بهاءاللّه در موردش صحبت کرده چیزی است که به درد بشریت می‌خورد: برانداختن جنگ و نسخ حکم جهاد؛ رفع تعصبات از هر نوع -نژادی، جنسی و...؛ از بین بردن سدها و مرزها بین مردمان. اینها چیزهایی بودند که به نظرم خوب آمدند و به حال جهان سودمندند.

آیا این احساس ناشی از اوضاع آشفته‌ی فرهنگی جایی بود که از آن می‌آمدید؟
شکی نیست که این تعالیم برای من حکم یک سرپناه را داشت؛ خواه از نظر روانی و اجتماعی یا از لحاظ فردی. چون که من خانواده‌ام را ترک کرده بودم. وقتی که از ایندیانا آمدم بیرون فقط نوزده سالم بود و فکر می‌کردم که دیگر خانواده‌ام را هرگز نخواهم دید. بهائیانی که آن موقع دیدم بسیار دوستداشتنی بودند و دید صحیحی نسبت به جهان داشتند. احساس می‌کردم که هدایت شده‌ام و از این بابت خوشحال بودم. هر چه ایمانم به دیانت بهائی عمیق‌تر می‌شد بیشتر و بیشتر به ارتباط آن با اسلام علاقه‌مند می‌شدم. [برایم سؤال بود که] دیانت بهائی از کجا هویت مستقل خودش را پیدا می‌کند؟ هویت اسلامی را از کجا کنار می‌گذارد؟ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی بین این دو هست؟ احساس کردم که این حیطه به من تعلق دارد؛ زمینه‌ای بسیار مهم برای تحقیق.

این تحقیق را چگونه انجام دادید؟
قدری طول کشید تا این علاقه شکل بگیرد. یعنی حدود پنج یا شش سال زمان برد تا به این شکلی که گفتم در بیاید و این هم بعد از این که بهائی فعالی شدم اتفاق افتاد. بعد از مدتی دوری از تحصیل به دانشگاه برگشتم. ضمناً در این مدت همه کاری هم کردم. راننده‌ی تاکسی بودم؛ چاپخانه‌چی بودم؛ در کارخانه‌ی فولاد هم کار می‌کردم؛ حتی چوب‌بری هم کردم. متأهل بودم و دختری هم داشتم. اما یک روز به خودم گفتم که نباید این طور زندگی کنم. باید کار دیگری می‌کردم. به امید اینکه وکیل شوم به دانشگاه برگشتم.
[برایم سؤال بود که] دیانت بهائی از کجا هویت مستقل خودش را پیدا می‌کند؟ هویت اسلامی را از کجا کنار می‌گذارد؟ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی بین این دو هست؟
در اواخر دوران تحصیل در دانشگاه بریتیش کلمبیا به مطالعات اسلامی علاقه‌مند شدم. یکهو اتفاق افتاد. یک واحد مطالعات اسلامی گرفتم که استادش حنا قسیس بود که به واسطه‌ی همکاری با آرتور آربری در ترجمه‌ی قرآن به انگلیسی شناخته شده بود. معلم خیلی خوبی بود و کلاس‌هایش خیلی محبوبیت داشتند. او یک مسیحی فلسطینی اما عاشق قرآن بود. در کلاس از قرآن با شور و حرارت صحبت می‌کرد و این اشتیاق او مُسری بود. از اینجا بود که حقوق را ول کردم و در مؤسسه‌ی مطالعات اسلامی در مونترآل ثبت نام کردم. کارشناسی ارشد و دکترایم را هم آنجا گرفتم. از اولش به قرآن علاقه‌مند بودم. برای همین هم در هر دو مقطع پایان‌نامهام را در زمینه‌ی تفسیر قرآن نوشتم. در همین دوران بود که شروع به تفکر درباره‌ی ارتباط بین آیین بهائی و اسلام کردم. از آن موقع هم بعضی از اوقات در جامعه‌ی بها‌ئی در مورد قرآن و اسلام در دیانت بهائی درس داده‌ام. همه‌ی بهائیان می‌دانند که اسلام در دینشان تأثیر داشته و به آن خیلی توجه نشان می‌دهند، مخصوصاً این روزها، صرفنظر از تصویری که از اسلام و فرهنگ اسلامی ارائه می‌شود. به خاطر اتفاقات سیاسی و اخبار و گزارش‌های تحریف شده در رسانه‌ها وجهه‌یِ عمومی اسلام خراب شده، بهائیان هم مثل خودِ مسلمانان از این بابت مُعَذَّب هستند.

در آغاز به جنبه‌های ادبی قرآن علاقه‌مند شدید یا جنبه‌های روحانی آن؟
استادمان درباره‌ی زیبایی‌های ظهور الهی[2] در قرآن صحبت می‌کرد چون می‌توانست این جنبه را از نظر ادبی هم بررسی کند. اما اغلب ادبیات در بستر خود حامل روحانیات هم هست. برای همین باید بگویم که من از اول بیشتر مجذوب جنبه‌های روحانیِ قرآن شده بودم. چیزی که بیشتر توجه مرا به آثار بهاءاللّه جلب کرد به خصوص آثار دوران اولیه‌ی ظهورش بود که خیلی روحانی و عرفانی بود؛ مثلاً کلمات مکنونه سرشار است از پندها و جملات قصار معنوی. اگرچه کتابی که واقعاً برایم الهام‌بخش بود چهار وادی و هفت وادی بود که درباره‌ی سیر روح در این وادی‌ها است و این سلوک از آغاز تا پایان در این کتاب ترسیم شده. حالا می‌دانم که بهاءالله در آثارش بسیاری از عبارت‌های متناقض‌نما و دیدگاه‌های مربوط به سنت عرفان اسلامی را مطرح کرده است. هرچند مترجم‌ها و ویراستاران این مسئله را پنهان نمی‌کردند اما در آغاز این را نمی‌دانستم. اگر مثلاً چیزی از قرآن یا مولوی نقل شده بود به صورت پانوشت به آن ارجاع شده بود. این کارِ بهاءاللّه تأثیر عمیقی روی من گذاشت و جهان جدیدی را پیش چشم‌ام نمایان کرد. دست کم می‌شود گفت که احساس کردم خیلی امیدبخش است.

چیزی که مطالعه‌ی متونی مثل قرآن را دشوار می کند این است که می‌توان خوانش‌های متفاوتی از آن ارائه داد؛ چه‌طور می‌توان، به قول ابن عربی، از یکی از لایه‌های معنی به لایه‌ی دیگری «عبور کرد»؟ آیا فکر می‌کنید که خوانشِ آیین بهائی توانست به درک شما عمق ببخشد و بر غنای برداشت فردیِ شما بیفزاید؟
شاید قبلاً برای من خواندن این نوع متون دشوار بود؛ اما الان طور دیگری فکر می‌کنم. قبل از ترک آمریکا، با بداهه‌نوازی جاز آشنا بودم. شاید مهم‌ترین اتفاق در دوره‌ی تحصیلم گوش دادن به موسیقی جان کولترینبود. چیزی که از موسیقیِ او آموختم این بود که در پشت ظاهر آشفته‌ی هر چیزی شاید معنایی نهفته باشد.
بعضی از مردم موسیقی جاز را دوست ندارند چون آن را نمی‌فهمند؛ اما فهمیدن مسئله نیست. مسئله احساس و اعتماد فرد است. مثلاً همین کولترین -کسی که از اول آهنگ‌اش نوعی نبوغ بدیع و هوش‌ربا در موسیقی‌اش احساس می‌شود- احساس و تجربه‌ی ما، صدا، زیبایی، زمان و مقام موسیقی را چنان بازنمایی می‌کند که ما را به سفری می‌برد و در جایی جدید رها می‌کند. وقتی که هفت وادی بهاءاللّه را خواندم دقیقاً چنین احساسی داشتم.  نمی‌فهمیدم اما زیبا بود. ترجمه‌ی انگلیسی از فارسی بسیار زیبا و همنشینی اقتباس‌ها از مولوی، قرآن، و جملات خود بهاءاللّه بسیار نو بود. بیشتر شبیه گوش دادن به «A love supreme» بود. بارها و بارها آن را خواندم.

پس این احساس شما به این معنی است که معنایی پشت متن نهفته است؟
حقیقتاً عمیق‌ترین معنای ممکن.

پس می‌گویید که وقتی قرآن را در پرتو آثار بهاءاللّه خواندید عمق دیگری در آن یافتید که بدون خواندن این آثار برایتان غیرممکن بود؟
 به خاطر اتفاقات سیاسی و اخبار و گزارش‌های تحریف شده در رسانه‌ها وجهه‌یِ عمومی اسلام خراب شده، بهائیان هم مثل خودِ مسلمانان از این بابت مُعَذَّب هستند.
بله. آثار بهائی اهمیت دارند، زیرا به واسطه‌ی آنها ساختاری هرمنوتیک شکل می‌گیرد. من آماده‌ی چنین درکی از اسلام بودم چون بهائی هستم. این دیدگاه به من کمک می‌کند که بفهمم که همه‌ی پیامبران و رسولان از جانب خدا آمده‌اند تا مفهوم عمیق و همیشه در حال گسترش وحدت نوع بشر را «بازگو» کنند. این فرآیند با پیدایش بشریت آغاز شد، از زمان شکارچی-گردآورنده‌ها، همراه با روستا‌نشین‌ها و کشاورزان، همگام با تکامل روستاها به دولت‌-شهرها و نهایتاً به ملت‌ها. به نظر آیین بهائی، دنیا در حال گذر از فرایندی است که سرانجام به وحدتی هماهنگ در سطح جهان می‌انجامد.
محمد تعداد چشمگیری از افراد بشر را تحت قانونی الهی در آورد. حیرت‌انگیز است. مطالعه‌ی اسلام برای من مؤید آن بود که تعالیم بهائی دقیق و صحیح است.

اما امروز به نظر می‌رسد که اوضاع درست برعکس است و پذیرش «دیگری» بیش از پیش دشوار شده است. جریان از چه قرار است؟
پاسخ به این سؤال واقعاً دشوار است و من جوابی برایش ندارم. اما چیزی در مورد قرآن می‌توانم به شما بگویم که بهتر است در نظر بگیریم. البته که ما می‌توانیم نسبت به قرآن به شکل‌های گوناگونی فکر کنیم. اگر هم ده تا قرآن‌شناس با سواد را بیاورید و ازشان بپرسید که پنج تا از اصلی‌ترین موضوعات قرآن چیست هر کدام یک چیزی می‌گویند که البته معتبر است. در تأملات اخیرم عمیقاً به این فکر می‌کنم که موضوع اصلی در قرآن انسانیت به شکل محض آن است. ... هدیه‌ی قرآن به انسان‌ها این بود که به آنها فهماند که یکی هستند. افسانه‌ای در قرآن مربوط به روز عهد بستن با خدا هست که مؤید این نظر است. به طور خلاصه پیش از آفرینش در یک موقعیت بی‌جا و بی‌زمان همه‌ی مخلوقات نزد خدا حاضر می‌شوند و او آن سؤال معروف را می‌پرسد: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» و همه پاسخ می‌دهند که «البته چنین است.» این اسطوره‌ی مقدس ما را مطمئن می‌کند که هر آن که در این جهان زیسته یا خواهد زیست، از ازل تا ابد، آنجا حاضر بوده‌ و همگی در صلح و اتحاد بوده‌اند -به واسطه‌ی پیوندی که با پروردگار دارند.

آیا فکر می‌کنید که هنوز در عصری واقعاً دینی زندگی می‌کنیم، یا این که انسانیت را جایگزین دین کرده‌ایم و بدون این ساختارهای دینی حال و روز بهتری داریم؟
این یک بُعد فطری نوع انسان است. حالا اگر دوست دارید می‌توانید اسمش را بگذارید مذهبی. ولی این جنبه مشمول زمان نمی‌شود. از وقتی که بشر وجود داشته محتاج رشد روحانی و معنوی بوده است. اگر اسم این «دین» است این از بین نمی‌رود. امروزه ما در جامعه‌ی بسیار مادی و خشنی هستیم. ما به خاورمیانه اسلحه می‌فروشیم و پای تلویزیون می‌نشینیم کشت و کشتارشان را می‌بینیم و مثل احمق‌ها می‌گوییم چه‌قدر «آنها» وحشی هستند. همه‌ی ما سوار یک کشتی هستیم و همه به یک سو می‌رویم. به عقیده‌ی ادیان علاج این دردها روحانی است نه مادی.
نمی‌خواهم بگویم که دوای این درد «مذهبی» است چرا که این واژه اغلب متضمن تعصب و مهم‌تر از آن طبقه‌ی روحانیت است. چیز دیگری که من را به دیانت بهائی علاقه‌مند کرد این بود که طبقه‌ای به اسم روحانی ندارند. کسی مسئول رستگاری کسی نیست. هرکسی مسئول کار خودش است. به این معنی، جامعه‌ی بهائی ضد روحانیت است. بعضی وقت‌ها می‌شنویم که می‌گویند دیانت بهائی ضد اسلام است؛ مخصوصاً حکومت در ایران از این حرف‌ها می‌زند ولی در واقع آیین بهائی ضد روحانیت است. حالا اگر بخواهم این مضمون را بسط بدهم باید بگویم که «ضد مذهبی» است. البته نمی‌خواهم گمراهتان بکنم: آیین بهائی اصول و قواعدی دارد که باید رعایت کرد.

امیدی به آینده هست؟ از خیلی جهات مهم در وضعیت نامعلومی به سر می‌بریم.
اکنون بلاتکلیفی شدیدی وجود دارد. اینجاست که نوابغ و پیامبران روحانی‌ای همچون محمد، ابن عربی، بهاءاللّه و بسیاری دیگر راه را نشانمان می‌دهند. باورهای بهائی می‌گویند هر آن چیزی که سبب نزدیکی و الفت مردمان است همان راه درست است. این معیار تشخیص درستی هر چیز است.
خوشبختی یعنی دیدن تحقق آرزوها. می‌دانیم که چیزی که می‌خواهیم چیز خیلی ساده‌ای است. انسان می‌خواهد در صلح و آشتی زندگی کند، فرزندانش شاد باشند، با فردی شاد و زیبا ازدواج کنند، زندگانی سرشار از آرامشی داشته باشند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد. این آرزوی مشترک همه‌ی ما روی این کره‌ی خاکی است. جز این نیست.

برگردان و بازنویسی: شهاب بیضایی

لطفا نظر خود در خصوص این پست را با ما و دیگر خوانندگان در میان بگذارید .
 bahaiyon.blogspot.com
facebook.com/omid.bahai
 facebook.com/bahainews9

0 نظرات: