اطلاعاتی در خصوص دین بهاییت

اخبار بهایی و اخبار جامعه بهائیت احکام بهائی آیین بهائی باورهای بهائیون زندانیان بهائی زندانیان بهایی کتب بهائی دانلود آثار بهائی قبله بهاییون قبله بهائیون تقویم بهائی سالنامه بهاییون حضرت بهاء الله حضرت عبدالبهاء شوقی فیس بوک جمهوری اسلامی اعدام خودکشی

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۵

بهایی که باشی وجودت با محرومیت خو میگیرد


به گزارش بازداشت یکی از جوانان بهایی دلنوشته ای خطاب به یکی از یاران ایران نگاشته است که در زیر می خوانید :
بهایی که باشی وجودت با محرومیت خو میگیرد ...
محرومیت از حقوق اولیه ات مانند : تحصیلت،استفاده از استعداد هایت،رفتن به مدارس تیزهوشان و نمونه دولتی،رفتن به روی سن برای رهبری ارکستر،کار در مشاغل دولتی و حتی گاهی خصوصی،نگرفتن مجوز برای داشتن رستوران و عینک سازی و ...،حتی گاهی از حضور در محل زندگیت محروم میشوی،حتی گاهی سالها خانواده ات را در آرامش نمیبینی ...
و وای اگر عضو یاران ایران باشی ... دیگر لحظه ای آرامش نخواهی داشت ...
اسمت میشود مدیر جامعه بهایی اما آنقدر مهربان و فروتنی که دختری ۱۸ ساله عمو خطابت میکنی ...
ملجا و پناه مظلومانی و جز خدایت هیچ ملجا و پناهی نداری...
جامعه ای را مدیریت میکنی که هنگامی که تمام دانشجویان و استادانش را اخراج کردند عقب ننشست و دانشگاهی آنلاین تاسیس کرد ... جامعه ای که اسطوره های جوانی همچون : پیام سبحانی،منا محمود نژاد،زرین مقیمی،سیمین صابری و ... دارد و هنگامی که جوانانش را از دست داد عقب نشینی نکرد ... لحظه ای از فکر معاوضه ی فکر جنگ با صلح بیرون نیامد ، پرچم سفید صلح در دست گرفت و با کبوتری سفید که بر شانه هایش نشسته به جلو رفت ...
میدانی؟مدیر چنین جامعه ای که باشی تمام زندگیت میشوی پزشک روح آدمها ... میشوی درمان دردهایشان ...
میشوی پشت و پناه دختری ۱۸ ساله ... میشوی اسطوره ی زندگی اش ، امید و آرامشش
میشوی شجاعتش هنگامی که با لبخند و قاطعیت همیشگی ات میگویی "میدانی راهی که میروی بازگشت ندارد؟؟ اگر هم داشت نباید برگردی " میگویم "میدانم و برنخواهم گشت " و لحظه ای بعد به خاطر میاورم شبی را که عروسی پسر کوچکت بود،آرزوی هر پدری، و تو محروم شدی از حضور داشتن در مراسمش و به یاد میاورم هنگامی که پا در اتاقت گذاشتم با کیکی در دست غم اتاقت را حس کردم و بغضی گلویم را فشرد ... عموی همیشه خندانم غم داشت اما از ما با لبخند همیشگی اش پذیرایی کرد ، تمام آن شب محو استقامت و ایمانت بودم و آنگاه معنای برگشت ناپذیر بودن را یافتم ...
آخرین باری که به ملاقاتت آمدم باور نمیکردم که برخواهی گشت به زندان ... با خود میگفتم پزشک قانونی گفته است "عدم تحمل حبس " داری پس چگونه میتوانی به زندان بازگردی؟و هنگامی که شنبه به خانه بازگشتم و فهمیدم به زندان برگشتی لحظه ای بهت زده و بعد اشک هایم سرازیر شد و با خود زمزمه کردم " حالا فهمیدی چگونه میتواند برگردد در حالی که نمیتواند تحمل کند حبس را؟حال فهمیدی ایمان یعنی چه؟ کاش برگردد ، دلم تنگش میشود " اما دیگر تو رفته بودی و من مانده بودم با دلی که تنگ بود و غصه میخورد که چرا درست خداحافظی نکردم؟ و دیگر ای کاش هایم به واقعیت تبدیل نمیشد ، دفترم را باز کردم مناجاتی که نوشته بودی را دیدم با امضای عمو عفیف و دلم تنگ تر شد و بغضم بیشتر ...
چرا باید در زندان باشی؟مگر تمام عمرت را وقف آبادانی این خاک نکردی؟حتی ریالی از کسی طلب نکردی،و من نمیدانم چرا باید این چنین باشد؟
برای حق تحصیلم ایستادم و دفاع کردم اما نمیدانم از تو چگونه دفاع کنم؟چگونه بخواهم که تو را به ما برگردانند در حالی که میدانم قوی ترین وکیل ها هم نتوانستند ؟
غمی وجودم را فراگرفته و بغضی گلویم را ...
اما با همین اندوه خواهم ایستاد و دفاع خواهم کرد شاید آیندگان این ها را تجربه نکنند ... شاید روزی بشنوم که عمو آزاد شده و میتوانم هرچقدر که میخواهم هم صحبتت شوم بدون آنکه ماموری در را باز کند و تذکر دهد که بس است بروید ...
تنها امیدم آزادیت است ... میدانم که میشود ...
مثل همیشه امیدوار و متفاوت از همیشه با غمی سنگین در قلبم ...
روحیه ۹۳/۵/۲۱
پی نوشت : برای عموی عزیزم که درنهایت مظلومیت به زندان برگردانده شد ...

لطفا نظر خود در خصوص این پست را با ما و دیگر خوانندگان در میان بگذارید .
bahaiyon.blogspot.com
 facebook.com/omid.bahai
 facebook.com/bahainews9

0 نظرات: