اطلاعاتی در خصوص دین بهاییت

اخبار بهایی و اخبار جامعه بهائیت احکام بهائی آیین بهائی باورهای بهائیون زندانیان بهائی زندانیان بهایی کتب بهائی دانلود آثار بهائی قبله بهاییون قبله بهائیون تقویم بهائی سالنامه بهاییون حضرت بهاء الله حضرت عبدالبهاء شوقی فیس بوک جمهوری اسلامی اعدام خودکشی

شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۵

آيا دين لازم است ؟

به راستى آيا دين لازم است؟ اين سئوالى است که طرحش در عصر ما روز افزون است زيرا مردمان مى بينند از جهتى شهباز فکر و انديشۀ بشر به اوج ترقّى پرواز گرفته و هر روز بر ارتفاعى برتر مى نشيند و چشم اندازى گسترده تر مى يابد و از جهت ديگر ملاحظه مى کنند که آنچه به نام دين بسيارى از جهانيان را شيفته و مفتون خود ساخته چنان با تقاليد و خرافات و مراسم و عادات عجيب آميخته است که هويّت نخسين آن دگرگون گشته و امرى که براى سعادت و رفاه عالم انسانى بوده اسباب اختلاف و جنگ و جدال شده و مردم آزاده و متفکّر را از خود دور و بر کنار نموده است. در اين راه هر چه جهانيان در ميدان علم و ادب و هنر پيشتر روند فاصله شان با دين که در مقام هزاران سال پيش متوقّف مانده است، بيشتر گردد و تضادّى فاحش بين دين و دانش پديد آيد که خسرانش نصيب انسان است. در نتيجۀ اين جدائى اعتدال جامعۀ انسانى بر هم مى خورد و افراط و تفريطى که حاصل مى شود سبب پريشانى اهل عالم مى گردد. اين جدائى و تضادّ مخالف طبيعت انسان و قوانين آفرينش است زيرا چنانکه حضرت عبدالبهاء در يکى از خطاباتش مى فرمایند :
انسان دو حيات دارد يک حيات جسمانى يک حيات روحانى. حيات جسمانى انسان حيات حيوانى است. ملاحظه مى کنيد که حيات جسمانى انسان عبارت از خوردن و خوابيدن و نوشيدن و راحت کردن و گرديدن و اشياء محسوسه را نظير کائنات سائره از ستاره و آفتاب و ماه و جبال و درّه ها و درياها و چشمه ها و جنگل ها ديدن است. اين حيات ؛ حيات حيوانى است. مشهود و واضح است که حيوان با انسان در معيشت جسمانى مشترک است. يک چيز ديگر هست و آن اين است که حيوان در معيشت جسمانى خود راحت است ولى انسان در معيشت جسمانى خود در تَعَب . 

ملاحظه کنيد که جميع حيوانات که در اين صحرا هستند در کوه ها هستند، در درياها هستند. اينها به سهولت معيشت جسمانى خود را بدون مشقّت و تعب بدست مى آورند. اين مرغ ها در اين صحرا نه کسبى نه صنعتى نه تجارتى نه فلاحتى بهيچوجه من الوجوه زحمتى ندارند هواى بسيار لطيف استنشاق مى کنند و بر اعلىٰ شاخه هاى درختهاى سبز و خرّم لانه و آشيانه مى نمايند و از اين دانه هاى موجود در اين صحرا تناول مى کنند. جميع اين خرمن ها ثروت آن ها است.لکن انسان به جهت معيشت جسمانى خود بايد تحمّل مشقّات عظيمه کند. شب و روز آرام نگيرد. يا فلاحت کند يا صناعت نمايد ، يا به تجارت مشغول گردد يا در اين معادن شب و روز کار کند يا در نهايت زحمت و مشقّت به اين طرف و آن طرف سفر کند و زير زمين و روى زمين کار نمايد تا آنکه معيشت جسمانى او ميسّر گردد. ولى حيوان اين زحمات را ندارد و با انسان در معيشت جسمانى مشترک است و با وجود اين راحت، نتيجه ای از اين معيشت جسمانى آنها نيست و اگر صد سال زندگانى کند از حيات جسمانى عاقبت ابداً نتيجه ای نيست. فکر کنيد ببينيد آيا هيچ نتيجه ای در حيات جسمانى هست؟ اين همه ميليونها نفوس که از اين عالم رفتند آيا هيچ ديديد که از حيات جسمانى خود نتيجه ای گيرند؟ جميع حياتشان هدر رفت زحماتشان هدر رفت مشقّاتشان هدر رفت صناعتشان هدر رفت، تجارتشان هدر رفت و وقت رفتن از اين عالم در کف چيزى نداشتند، نتيجۀ نگرفتند. امّا حيات روحانى حيات است. حياتى است که عالم انسانى به آن روشن. حياتى است که انسان از حيوان ممتاز. حياتى است که ابدى است ، سرمدى است. پرتو فيض الٓهى است. حيات روحانى انسان سبب حصول عزّت ابدى است. حيات روحانى انسان سبب تقرّب الى اللّہ است. حيات روحانى انسان سبب دخول در ملکوت اللّہ است. حيات روحانى انسان سبب حصول فضائل کلّيه است. حيات روحانى انسان سبب روشنائى عالم بشر است. ملاحظه کنيد نفوسى را که حيات روحانى مکمّل از براى آنها فنائى نبود، اضمحلالى نبود، و از زندگانى نتايجى گرفتند و ثمره ای بردند. آن ثمره چه چيز است؟ آن قربيّت الٓهيه است. آن حيات ابديّه است. نورانيّت سرمديّه است. آن حيات بقا است. آن حيات ثبات است. آن حيات روشنائى و سائر کمالات انسانى. 
خطابات عبدالبهاء، جلد ۲، صفحه ۱۷۶
چون انسان تنها جسم نيست و نيز تنها روح نيست ناچار بايد بين جسم و روح تفاعل و تعامل باشد. بايد اين هر دو جنبۀ انسانى در ظلّ تربيت در آيد. هر که را ديدۀ حقيقت بين است احساس مى کند که حسّ پرستش در سرشت انسان است و هر قدر که بخواهد از خدا پرستى کناره گيرد نمى تواند و هيچ کس نيست که در وقتى از اوقات سوانح حياتش خدا را نخوانده و احساس نکرده باشد.

به قول نعيم سدهى شاعر معروف بهائى :
اى دل اين خلق را خدائى هست
بانى از بهر هر بنائى هست
با تو مى گويد آسمان و زمين
خالِقُ الارضِ وَ السمائى هست
نفس هر منکرى کند اقرار
کآفريننده کبريائى هست
مژدۀ انبياء کند معلوم
غيب دانّى و رهنمائى هست
در سرشت جميع خلق جهان
به خدا جوئى اقتضائى هست
دل به هر کار بسته مى داند
کان گره را گره گشائى هست
چشم هر هوشمند مى بيند
کز پى هر عمل جزائى هست
آن سرا را تو سرسرى مشمار
کز پى اين سرا سرائى هست
به اين ترتيب دين اين حاجت طبيعى ما يعنى خداپرستى را بر مى آورد. از اين گذشته جامعۀ بشرى بايد داراى نظم و ترتيب و حدّ و قانون باشد والّا هرج و مرج رخ مى دهد و مانع ترقّى و تمدّن بشرى مى گردد. البتّه حکومت، قوانينى را براى ادارۀ امور کشور وضع مى نمايد و مردم را بر اجراء و اطاعت از آن قوانين تشويق و در صورت تخلّف مجازات مى نمايد. امّا بزرگترين عاملى که انسان را از منهيّات مانع مى شود و به فضائل مخصوص انسان رهنمون مى گردد وجدان است. همۀ ما در امور زندگانى با خود مشورت مى نمائيم که اگر چنين کنيم خوب است يا بد. آن کيست که در خويشتن خويش طرف مشورت ما است؟ آن وجدان ما است و حکم وجدان بيدار است که رهنماى مردم در گفتار و کردار است و آن ضابطه اى که به ما امر و نَهْىْ مى کند سرچشمه اش اديان است که آنها را در ضمير ما مخمّر کرده اند. در آثار بهائى چنين آمده است:
دين حصنِ حصين است. اگر بنيان دين متزلزل و وهين گردد هرج و مرج رخ دهد و به کلّیانتظام امور مختل شود. زيرا در عالم انسانى دو رادع ( باز دارنده ) است که از ارتکاب رذائل حفظ مى نمايد. يک رادع قانون است که مجرم را عذاب و عقاب مى نمايد. ولى قانون رادع از جرم مشهود است. رادع از جرم مخفى نيست. و امّا رادع معنوى دين الٓهى ، رادع از جرم مشهود و مخفى هر دو است و انسان را تربيت مى نمايد و تهذيب اخلاق مى کند و مجبور بر فضائل مى نمايد. و اعظم جهت جامعه است که تکفّل سعادت عالم انسانى مى کند. اما مقصد از دين، دين تحقيقى است نه تقليدى. اساس اديان الٓهى است نه تقاليد بشرى.
مکاتيب عبدالبهاء، جلد ۳، صفحه ۱۰۸
اگر از "تقاليد بشرى" فارغ گرديم اهميّت دين را و تأثيرات عظيمه اى که در عالم انسان بر جاى نهاده انکار نتوانيم کرد. اين درست نيست که فقط ما به آنچه امروز بر سر دين آورده اند بنگريم و لزوم آن را انکار کنيم و يا چنانچه گفته اند دين را افيون جامعه پنداريم يا آن را "اساطير اوّلين" انگاريم.
مردمان جهان را از جهتى مى توان به دو دسته تقسيم کرد. دسته اى که مى پندارند که دين اساس سعادت بنى آدم است و سبب نجات ابدى است و دستۀ ديگر که مى گويند که دين سبب توقّف و مانع ترقّى است و حتّىٰ ما را به عقب مى کشاند.
و مى گويند در قرن بيست و يکم ، بشر به اندازۀ کافى ترقّى کرده است تا بتواند تکليف خويش را خود معيّن سازد و به امر و نَهْىْ ديگرى و تسلّط رؤسا و سيستم هاى دينى نيازى نداشته باشد.
هر يک از اين دو دسته يکديگر را با شدّت انتقاد مى کنند. يکى دلسوزى مى کند که چگونه آن دسته غافل است، جاهل است، اهل خرافات است يا متعلّق به قرون پيشين است. دستۀ ديگر به آن يک مى تازد که شما از کلام خدا سرپيچيديد و کافر و مرتدّيد و تخم گناه و فساد در جهان پراکنديد. در اين ميان نظر بهائيان چيست: حضرت بهاءاللّہ مى فرمایند :
دين نورى است مبين و حصنى است متين از براى حفظ و آسايش اهل عالم چه که خشية اللّہ ١ ناس را به معروف امر و از منکر نَهْىْ نمايد. اگر سراجِ دين مستور ماند هرج و مرج راه يابد. نيّر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمينان از نور باز ماند. هر آگاهى بر آنچه ذکر شد گواهى داده و مى دهد.
مجموعه الواح بعد از کتاب اقدس، صفحه ۷۳
ايمان آتش عشق در دل ها مى افروزد و ما را به سوى معشوق حقيقى مى کشاند و "خشية اللّہ" يا ترس از خدا ما را از کار ناشايست باز مى دارد و اين همانند ترسى است که عاشق دارد که مبادا کارى کند که محبوبش از او روى بگرداند و عنايتش را از او برگيرد. اين است که ارادۀ معشوق را بالاتر از خواهشهاى نفس خويش مى شمرد و در راه محبّتش از آنچه مخالف رضاى اوست احتراز مى جويد. پس دين مانند چراغ هدايت است که راه سعادت را بر ما مى نمايد و در تهذيب اخلاق مى کوشد و به تعريف و ترويج فضائل عالم انسان مى پردازد. اديان علاوه بر آنکه قوانين اجتماعى براى تنظيم روابط مدنى در هر زمان وضع کرده اند، اين زندگانى فانى را معنائى جاودانى بخشيده اند. اين خدا ترسى و پارسائى است که بشر را از ارتکاب اعمال زشت منع مى کند و چون پليسى درونى زمام نفس اَ مّاره را در دست مى گيرد و از ارتکاب ناشايست باز مى دارد. اگر چنين مانع و رادعى در ميان نباشد هرج و مرج به راه مى افتد و مفاسد بسيار حاصل مى شود.
امّا نفوسى که از دين گريزانند و آن را سبب اختلاف و تأخّر و انحطاط مى دانند نمى توانند با ردّ دين و اتکّاء بر عقل و خرد انسان، اين حقيقت را انکار کنند که در اين زمان که بشر به مدد علم و دانش به ترقّيات شگرف رسيده و دين را به يک سو افکنده، مشکلات جامعۀ بشرى نه آنکه حلّ نشده بلکه دو چندان گشته است. پس درست نيست که وضع اسفناک کنونى دين را که نورش افسرده و چراغش خاموش گشته محک و ميزان داورى خويش دربارۀ پديدۀ دين قرار دهيم و به آن بتازيم و به خردگرائى خود بنازيم و بگوئيم که بشر تنها با عقل و درايت خود بر تمشيت امور خويش تواناست. بلى از بسيارى از جهات ترقّيات مادّى امروز که دستاورد علم و صنعت است سبب راحت ما است امّا آيا سعادت ما را نيز فراهم آورده است؟
يک نگاه به وضع کنونى کافى است که ما را يقين بخشد که بشر از درمان جسم عليل جهان که او را به بيماريهاى مهلکى دچار ساخته عاجز است. رقابت ها و خصومت ها بين دول و ملل هر روز آتشى برپا مى کند. تلوّنات ( به رنگ های مختلف در آمدن ) در عالم سياست هر روز به رنگى در مى آيد و ضررى تازه مى رساند. رقابت ها و مخاصمات بين ملل و بين کارگر و کارفرما و سرمايه داران و رنجبران همواره به خشونت مى انجامد، دسيسه هاى حزبى به نام آزادى و عدالت، ثروت و قابليّت انسانها را به هدر مى دهد و مفاسد اخلاقى و بى بند و بارى به بار آورده که اصالت و کرامت انسان را سلب کرده ما را به عالم حيوانى مى کشاند، آيا اين همه ثابت نمى کند که علم و صنعت و دانش که مولود فکر و عقل و خرد انسان است به تنهائى کافل سعادت انسان نمى باشد؟
از طرف ديگر مى بينيم که دين که اساسش بر الفت و محبّت است و محرّک معنوى انسان در سوق به سوى ترقّى و تعالى است، متأسّفانه با اميال و مطامع و اوهام به رنگ هاى گوناگون در آمدن، گونه گون شدن حرص و آز بشرى چنان آميخته که از مقصد اصلى باز مانده و نتيجۀ معکوس بخشيده است و به اين نتيجه مى رسيم که دين نيز از حصول سعادت بشر عاجز است و از چارۀ دردهاى بى درمان ما عاجز و ناتوان. طُرفه حکايتى است که اين دو دسته هر دو يکديگر را ملامت مى کنند و به جهل و ناتوانى محکوم مى سازند و ما در اين ميان چون مى بينيم که اهل اديان به اصحاب عقل و دانش مى تازند و مفاسد اجتماع کنونى را از رواج بى دينى مى دانند، به آنان حقّ مى دهيم و مى گوئيم درست مى گويند. و نيز وقتى دستۀ ديگر يعنى از اهل خرد و انديشه را مى بينيم که از دين که با اوهام و خرافات و تزوير و ريا ممزوج گشته و وسيلۀ مطامع سياسى شده و مروّج عقائد پوسيدۀ هزاران سال پيش گشته انتقاد مى کنند و از آن مى گريزند، به آنان نيز حقّ مى دهيم که راست مى گويند.
امّا بهائيان مى گويند به همان وجه که سوء استفاده از علم و دانش که سبب جنگ هاى مُدهش و سلاح هاى خانمان برانداز شده نبايد سبب شود که ما علم و صنعت را تخطئه نمائيم و آن را مضرّ به حال اجتماع شماريم به همان نحو نيز نبايد سوء استفاده از دين را که مضرّات بزرگى به بار آورده است بهانه اى براى حمله بر دين قرار دهيم و تأثيرات مهمّى را که دين در تمدّن عالم انسانى داشته است انکار کنيم.
حضرت عبدالبهاء مى فرمایند :
اديان موجوده اساسشان اساس واحد بوده و آن اساس حقيقت است و سبب الفت و محبّت بشر و علّت ترقّى نوع انسان است، لکن بعد از هر يک از مظاهر الهیّه کم کم آن نور حقيقت پنهان شد. ظلماتِ اوهام و تقليد به ميان آمد، عالم بشر گرفتار آن ظلمات گشت. روز به روز عداوت شديد شد تا به درجه اى رسيد که هر ملّتى دشمن ملّت ديگر شد. حالا ديگر بس است. بايد تحرّى کنيم، از اين اوهام بگذريم. الحمدللّہ کلّ بندگان يک خداونديم، جميع در ظلّ عنايت او هستيم، مشمول الطاف اوييم. خدا به جميع مهربان است، ما چرا نامهربان باشيم؟ خدا با جميع در صلح است، ما چرا در جنگ باشيم؟ جميع انبياء جهت تربيت آمده اند تا نفوس غير بالغه را به بلوغ رسانند و الفت و محبّت بين جنس بشر اندازند، نه بغض و عداوت. زيرا خدا از براى بندگانش خير خواسته نه شرّ . هر کس براى بندگان او شرّ خواهد مخالف خداست و بر مسلک الهی نيست.
خطابات عبدالبهاء، جلد ۲، صفحه ۳۴
خلاصله آنکه نبايد بر آنچه امروز بر سر اديان پيشين آمده ما را از لزوم اصل دين که براى اتّحاد و اتّفاق و ايجاد فضائى براى امتزاج افکار و آراء و ترقّى بشر به پايۀ بالاتر تمدّن انسانى ظاهر شده، منصرف سازد و بر آن دارد که آن را تخطئه کنيم و بگوئيم بايد دين را به کلّى کنار گذاشت. به همان وجه معايبى که از تمدّن مادّى کنونى که باعث اين همه آشوب و فساد و بى عدالتى در جهان گشته و جنگهاى خونين به راه انداخته و بمبهاى اتمى به کار برده نبايد ما را بر آن دارد که منکر لزوم و اهميّت علم گرديم بلکه بايد کارى کرد که اين دو سيستم دانش و انديشۀ بشرى با هم آشتى پذيرند و با يکديگر به پيش روند. در آثار بهائى در اين باره چنين آمده است:
... دو نداى فلاح و نجاح از اوج سعادت عالم انسانى بلند است ، يکى نداى مدنيّت و ترقّيات عالم طبيعت است که تعلّق به جهان ناسوت دارد و مروّج اساس ترقّيات جسمانيّه و مربّى کمالات صورى نوع انسان است که منبعث از افکار عاليّه و نتائج عقول سليمه است که به همّت حکما و فضلاى سلف و خلف در عرصۀ وجود جلوه نموده است و نداى ديگر نداى جانفزاى الهی است و تعاليم مقدّسۀ روحانى که کافل عزّت ابدى و سعادت سرمدى و نورانيّت عالم انسانى و حيات جاودانى است و اسّ اساس آن تعاليم و وصاياى ربّانى و نصائح و انجذابات وجدانى است که تعلّق به عالم اخلاق دارد و قوّۀ نافذه اش کلمة اللّہ است. ولى ترقّيات مدنى و کمالات جسمانى و فضائل بشرى تا منضمّ به کمالات روحانى و صفات نورانى و اخلاق رحمانى نشود ثمر و نتيجه اى نبخشد و سعادت عالم انسانى که مقصود اصلى است حاصل نگردد زيرا از ترقّيات مدنيّه و تزئين عالم جسمانى هر چند از جهتى سعادت حاصل و شاهد آمال در نهايت جمال دلبرى نمايد ولى از جهات ديگر خطرهاى عظيم و مصائب شديده و بلاياى مبرمه نيز حاصل گردد ....

منتخباتى از مکاتيب عبدالبهاء، جلد ۱، صفحه ۲۷۲

0 نظرات: